#قبل_از_شروع_پارت_124
-پدرم خیلی م*س*تبد بود. کسی جرأت نداشت درباره ی کارهاش قضاوت کنه.
نزدیک تر اومد و صورتم رو توی دست هاش گرفت. نگاهش کردم و غم عمیقی رو توی چشم هاش دیدم. گفتم:
-من حالم بده آدلان!
ب*غ*لم کرد. دست هام رو دورش انداختم و صورتم رو به سینه اش چسبوندم. چونه اش رو روی سرم گذاشت. نگاهم به خونه افتاد. عمه و خانوم و آرمان از پشت شیشه نگاهمون می کردند. گفتم:
- دارند نگاهمون می کنند!
پرده ها افتاد و آدلان گفت:
-دیدم.
-آبروت رفت.
آدلان فقط خندید. صدای داد و بی داد از داخل، بلند شد. به طرف خونه رفتیم. صدای خانوم به گوشم خورد:
- آروم باش عزیزم!
آرمان: هشت ساله دارم با عذاب وجدان زندگی می کنم! حالا میگی آروم باش؟
عمه: این اتفاق چیزی از خطای تو کم نمی کنه!
آرمان: کدوم خطا؟ به مردم چه ربطی داره من کی رو دوست دارم؟
خانوم: آروم باش.
آرمان: دلم می خواد داد بزنم. بذار همه بدونند.
نرگس: این جا چه خبره مامان؟ آرمان چی میگه؟
خانوم: هیچی عزیزم.
آرمان با صدای گرفته گفت:
- راست میگه، هیچی! دیگه خیلی دیر شده! حالا که...
بغضش اجازه ی ادامه دادن بهش نداد. وارد سالن شدیم. همه به ما نگاه کردند. آرمان، آرش رو ب*غ*ل کرد و به طرف در اومد. به آدلان تنه ی محکمی زد و خارج شد. حتی به چشم های من که ناراحتیم رو داد می زد هم نگاه نکرد. آدلان کیفش رو برداشت و فقط از من خداحافظی کرد. مشخص بود که رفتار همه بهش برخورده.
گوشیم زنگ خورد و شماره ی لادن افتاد. با خودم گفتم «خوب شد تو آتیش نیفتاده بودم».
فصل پنجم
1
صدای خانوم که با تلفن صحبت می کرد، توی سالن پیچیده بود. راهی که اومده بودم برگشتم. نمی خواستم فال گوش حرف هاش، با خانواده ی نرگس باشم. آرمان دیشب خونه نیومد و احتمالا با پرواز صبح برگشته بود. نرگس خونه ی پدرش رفته بود ولی من از این بابت نگران نبودم. آرمان به خاطر آرش می اومد دنبال نرگس، نرگس هم هیچ وقت از این همه ثروت نمی گذشت؛ حتی اگر از زن سوم آرمان هم با خبر می شد! به قول خود آرمان دیگه خیلی دیر شده بود. من یه عمر به چشم برادر دیده بودمش، حتی فکر کردن درباره اش برام سخت بود.
romangram.com | @romangram_com