#قبل_از_شروع_پارت_116


-ممنون! همه خوبند!

-کی اون جاست؟

-من و آرمان داریم میریم خونه باغ رو ببینیم!

-مگه هنوز نرفته دبی؟

-آرمان هم سلام می رسونه.

آرمان اخم کرد و دستش رو به علامت «چرا؟» تکون داد.

-کجایید؟ آدرس بده بیام!

-نه! خواهش می کنم. نزدیک شرکتیم. میایم دنبالتون!

-منتظرم.

تماس رو قطع کردم که آرمان عصبانی گفت:

-با اجازه ی کی قول دادی؟

-مگه دوستت نیست؟

-ظاهرا که دوست توئه!

از دور برگردون، دور زد و به سمت شرکت روند.

برای چندمین بار توی ماه های اخیر، وارد سالن شدم و به منشی سلام کردم. منتظر شدم که اطلاع بده ولی گفت:

- یادتون نیست؟ دکتر فرمودند شما نیازی به هماهنگی ندارید.

لبخند زدم و به طرف راه رو رفتم. صدایی از اتاق نمی اومد. در زدم و وارد شدم. هر سه به طرف من نگاه کردند. آدلان جلو اومد و دستش رو دور شونه ام انداخت و گفت:

- بریم عزیزم!

گیج نگاهش کردم. دوست هاش به من سلام کردند و خندیدند.

آدلان جدی گفت:

- بسه!

با هم خارج شدیم که گفتم:

- توی عروسی ندیدمشون!

-تو اصلا از سنگرت بیرون اومدی تا کسی رو ببینی؟

romangram.com | @romangram_com