#قبل_از_شروع_پارت_114
-من از تو خوشم نمیاد!
و جمله ی خودش رو تحویلش دادم:
- اگه تو بتونی خودت رو کنترل کنی!
- پس کی بود که تو جاده من رو ب*و*سید؟
- من یا تو؟!
- من شروع کردم ولی تو ادامه دادی...
از رفتار بچگونه اش خنده ام گرفته بود. نمی دونستم چی بگم. فقط گفتم:
-برو بابا.
خوابیدم و به سقف خیره شدم. آدلان هم شبیه من خوابید. سر از کارهاش در نمی آوردم. دلم نمی خواست اتفاقی بیفته که بعدا پشیمون بشم. پنج دقیقه ی بعد به طرف من برگشت. واکنشی نشون ندادم. آرنجش رو تکیه گاه بدنش کرد. به سمتم خم شد و گفت:
- تو من رو دوست داری!
از حرفش تعجب کردم و گفتم:
-معلومه که نه!
-می خوای ثابت کنم؟
شاخک هام فعال شد و بالش رو برداشتم که برم اتاق ب*غ*ل. اگر اون نمی تونست رو زمین بخوابه، من که می تونستم. مثل من نشست. بالش رو از دستم گرفت و دستم رو کشید. جیغ خفه ای کشیدم و یادم افتاد که می تونم داد بزنم ولی این جوری که بدتر آبروی خودم می رفت!
عصبانی گفتم:
-دستم رو ول کن!
محکم تر گرفت که دردم اومد. هولش دادم. هر دو بازوم رو گرفت و من رو به طرف خودش کشید. خیلی نزدیک شده بودیم و می ترسیدم که مثل دفعه ی قبل وا بدم.
سعی کردم که صدام نلرزه:
- من دیدم که هر دختری توی مجلس، چشمش دنبال تو بود. تو چرا افتادی به جون من؟
دست هاش رو دور شونه هام حلقه کرد. دوباره هولش دادم و سعی کردم خودم رو بیرون بکشم. فشارش رو بیش تر کرد. روی پاهاش نشسته بودم و از نتیجه ی این نزدیکی می ترسیدم. دست هام رو از سینه اش برداشتم. گردنش رو فشار دادم و گفتم:
-اشتباه گرفتی!
بی توجه به حرکت من سعی کرد، نزدیک ترم کنه. خندید و سینه اش که به فاصله ی یک سانتی صورتم بود، تکون خورد. حس کردم آخرین ذره های مقاومتم هم از بین رفته. دست از تقلا برداشتم که تو آ*غ*و*شش افتادم. سرم رو بلند کرد. به چشم هام خیره شد و گفت:
-چه مرگته؟ رابطه ی خشن دوست داری؟
هرهر به حرف خودش خندید. حتی نمی خواستم نگاهش کنم. چشم هام رو بستم. دو ثانیه بعد، لب هاش رو حس کردم و انگشت هاش که از بین موهام رد می شد.
romangram.com | @romangram_com