#قبل_از_شروع_پارت_11


- بگیر نیکا جان.

این جمله از همون دوست عزیز بود؛ که گوشیش رو به طرف نیکا گرفته بود. نیکا گوشی رو گرفت و گربه ای نگاهم کرد. باخودم گفتم «با یه عکس که مدیون کسی نمی شم» بذار بگیره. و به نیکا گفتم:

- بگیر! حق کمیسیونِ جنابِ دکتر رو هم بعدا پرداخت می کنیم.

نیکا لبخند زد و با کلی تغییر زاویه و مسخره بازی عکس رو گرفت؛ تا بعدا بلوتوث کنه.

برای چند لحظه همه جا ساکت بود و فقط صدای حرف زدنِ آهسته ی مردها از گوشه ی تراس می امد. آرامشِ خاصی داشتم؛ که بی ارتباط با هوای ابری و آسمونِ خاکستری با رگه های نارنجی، نبود. ناگهان صدای پارس توی گوشم پیچید. به طرف پایین نگاه کردم و یه سگِ کوچولوی سفید، با خال های مشکی دیدم؛ که دور باغچه های کوچیکِ وسطِ شن های درشتِ حیاط، بالا و پایین می پرید. نیکا هم به نرده ها تکیه داده بود و با تعجب نگاهش می کرد. گفتم:

- این دیگه چیه؟

- فکر کنم مال همسایه ها هست.

سگ اون قدر کوچیک بود، که می تونست از زیر سیم های اطرافِ ساحل، رد بشه. توجه همه بهش جلب شده بود. که يه لحظه ذوق کردم که برم ب*غ*لش کنم. از لبه ی دیوار پایین پریدم و رفتم اون ور نرده ها، که بپرم داخل حیاط. فاصله زیاد نبود و قبلا بارها این کار رو کرده بودم. اما با دیدن دو جفت چشم و دو تا دهن باز، بی خیال شدم و رفتم که از داخل خونه برم پایین. توی راه نیکا داد زد:

- بیارش منم ب*غ*ل کنم.

من دنبال سگ کرده بودم و ملت بالای تراس می خندیدند. سگ به طرف ساحل پشت ساختمون رفت و من با خودم گفتم: «نکنه بیفته تو آب» و ایستادم تا جلوتر نره. صدای مردی از پشت سیم اومد؛ که گفت:

- باز اومد اون ور. بیا این جا پسرِ خوب!

مرد جوونی بود که کمی هم تپل بود و قیافه ی بانمکی داشت. گفتم:

- مال شماست؟ میشه بگید بیاد ب*غ*ل من؟

خندید و گفت:

- باشه. «گودو* بیا این جا. زود! »

سگ یه کم خیره نگاهش کرد و دم تکون داد. بعد رفت نزدیک سیم.

- چه اسمی داره! لابد زیاد انتظارش رو کشیدید؟

دوباره خندید و گفت:

- این تیکه روخوب اومدی!

بعد یه کم سگ رو از پشت سیم ناز کرد و گفت:

- بیا بگیرش.

وقتی نزدیکش شدم، نگهش داشت و خودش داد دستم. یه کم نازش کردم و گفتم:

- می برم خواهرم ببینه. منتظرت نمی ذارم!

تاکید کرد که چیزی بهش ندیم بخوره و اجازه داد که برم. وقتی وارد تراس شدم پیام زیر گوشم گفت:

romangram.com | @romangram_com