#قبل_از_شروع_پارت_107
نیکا اشک هاش رو پاک کرد و به من گفت:
-ببین چشم هام باد نکرده؟
توی تاریکی چیزی دیده نمی شد ولی گفتم:
-نه! خوبه.
-نمیشه یه کم عقب بیفته؟ زنگ بزنم به فرشید...
آرمان داد زد:
-پاشو برو بخواب! چرا مثل بچه ها شدی؟
بلافاصله صدای پارس سگ بلند شد و پیام به آرمان گفت:
- چه خبرته؟ آروم!
خواستم نیکا رو بخندونم، گفتم:
- ببین صدای «صادقی» رو هم درآوردی!
همه زدند زیر خنده. اخلاق وکیل بابا اين قدر سگی بود که اسم این سگ رو، گذاشته بودیم صادقی. جالب این جا بود که به این اسم واکنش نشون می داد.
نیکا با خنده گفت:
- یادتونه می گفتیم «صادقی! پول بده» واق واق می کرد؟
همه خندیدیم و نیکا دوباره شروع به گریه کرد. دستش رو گرفتم و به اتاقش بردم. همون جا کنارش خوابیدم. شب خیلی طولانی ای بود؛ که فکر نمی کردم هیچ وقت صبح بشه.
3
کارِ میک اپ من طول کشیده بود و به آرایش گر گفته بودم، موهام رو زودتر سمبل کنه. همین جوری هم دیر کرده بودیم. پیام مدام sms می داد که «دیر شد» به خصوص که پراید من ماشین تیزی نبود که سرِ وقت برسیم.
توی جاده بودیم و پیام تا می تونست گاز می داد. موهام رو بالای سرم بسته بود و پایین هر تکه رو فر کرده بود. هم شلوغ بود. هم فقط ده دقیقه وقت برده بود. آرایش مشکی و دودی داشتم. پیام همین که من رو دید، گفت «مگه تو عروسی؟» که البته بهم برخورد. حال پیام هنوز هم بد بود. نزدیک ویلا بودیم که دلم نیومد با این حال بیاد عروسی و گفتم:
-پیام چرا دپرسی؟
-خوبم.
-نه. یه چیزی هست.
-...
romangram.com | @romangram_com