#قبل_از_شروع_پارت_106
-باشه! پس ماشین رو تو خونه می ذارم.
دوباره سکوت شد. پیام با آتیش ور می رفت. این بار من شروع کردم:
-به چی فکر می کنی؟
-هیچی.
-...
-ماه عسل کجا میرن؟
-پاریس.
-چه رمانتیک!
-چی پشت سر من میگید؟
همه به نیکا نگاه کردیم. امروز پدر همه رو درآورده بود. داد زدم:
-تو که باز اومدی!
-خوابم نمی بره.
-الکی برو دراز بکش.
-قرص هم خوردم. نمی تونم بخوابم.
پیام: بیا این جا بشین!
کنار ما نشست و به آتیش زل زد. بعد از چند ثانیه زد زیر گریه.
من: گریه نکنید، من بدم میاد.
پیام: برو گم شو! بی احساس.
و با پا به من لگد زد. که من هم بهش لگد زدم و گفتم:
- اين قدر این رو به گریه ننداز. صورتش فردا پف می کنه!
نیکا گریه اش بیشتر شد و گفت:
-بیایید بریم سر قبر بابا!
من عصبانی گفتم:
-دو ساعت پیش اون جا بودیم.
romangram.com | @romangram_com