#گریان_تر_از_گریان_پارت_93

رفتار سردش باعث تعجبم شد به مهرداد نگاهی انداختم حواسش به ما نبود و مشغول صحبت با داداش و مارال بود صنمم همینطور.

اخمی کردم در جلد غرورم فرو رفتم عادت نداشتم به کسی که بهم کم محلی میکنه گرم بگیرم.گفتم:شماهم همراه مهرداد بودین؟_بله غیر منتظره بود براتون؟_راستشو بخواین بله_ناراحت شدین._چرا باید ناراحت بشم_چراشو خودتون بهتر میدونین.

چه زود به قولی داشت گربه رو دم حجله میکشت.خواستم جوابشو بدم که با صدای مارال به سمت اونا رفتیم و دقایقی بعد از فرودگاه خارج شدیم.

مهرداد صنم و شیده رو جلوی خونه مهردادشون پیاده کردیم اصرار مارال برای اینکه شب بیان خونه ی ما و شامو کنار هم بخوریم بی نتیجه موند ولی قول دادن که هفته ی اینده حتما یه شبو به قول خودشون مزاحم بشن.شیده وقتی داشت وارد خونه ی مهردادشون میشد به سمتم برگشت و پوزخندی زد.باید خیلی زود سوء تفاهمی که راجبم براش پیش اومده رو از بین ببرم.

یاد حرفای بابا افتادم"هستی جون بابا هیچوقت به هیچ دلیلی دل کسی رو نشکن حتی اگه میتونی در برابر خیلی چیزا سکوت کن ولی دل کسیو نشکن هیچوقتم نذار کسی راجبت فکر بدی بکنه اگه چنین اتفاقی افتاد خیلی سریع رفع سوء تفاهم کن چون طرف مقابلت خیلی اذیت میشه"

اگه مثل قبل بودم مثل هشت سال پیش الان با یاداوری بابا زود گریم میگرفت ولی الان نه الان با گریه کردن قهر کردم از وقتی ایدا رفته از وقتی فهمیدم هرجا باشم سرنوشت روبه روم قرار میگیره دیگه با خودم عهد بستم که اشک نریزم.

وقتی گریه میکنم احساس ضعف میکنم احساس بی پناهی ولی من بی پناه نبودم من داداشو داشتم مارالو مهرسا رو مهردادو همه ی اینا جزوی از خانواده ی من بودن.

من دوست نداشتم شیده راجبم فکر بدی بکنه چون با شیوه ای بزرگ شدم که دل شکستن وناراحت کردن دیگران توش برام به عنوان یه خطای بزرگ قرار گرفته.

romangram.com | @romangram_com