#گریان_تر_از_گریان_پارت_92
با دقت به افراد حاضر در سالن چشم دوخته بودم.
از این مکان متنفرم بوی غربت میده بوی تنهایی.با دیدن مهرداد چمدون به دست لبخندی زدم و گفتم:بالاخره اومدن بیاین بریم اونجان.
به سرعت خودم رو بهشون رسوندم.در اغوش صنم فرورفتم و با خوشحالی گفتم:چه عجب تشریف اوردین دوساعته ما رو اینجا کاشتین.
_الهی من فدات بشم دلم خیلی برات تنگ شده بود خیلی.
_اوه خیله خب بابا صحنه رو هندیش نکن کلی حرف دارم برات.
_منم همینطور...صدای شیطون مهرداد اومد که گفت:منم میخوام.به سمتش برگشتم و نگاهی بهش انداختم..پیراهن چهارخونه طوسی به همراه یه شلوار مشکی پاش بود لبخندی زدمو و گفتم:چی میخوای_از همونایی که به صنم دادی.لبخندم پررنگتر شد رفتم توی ب*غ*لش.این چیزا برای خانوادم کاملا عادی بود.مهردادم خیلی تغییر کرده بود دیگه هیچ وقت حرفی از موارد ممنوعه(دوست داشتن من)به زبون نیاورده.
خواستم لب باز کنم و شروع کنم به غرغر کردن که صدای اشنای زنانه ای باعث شد به عقب برگردم.شیده با چهره ای درهم رفته داشت براندازم میکرد.دستم رو به سمتش دراز کردم و گفتم:سلام شیده خانوم حالتون خوبه؟.به سردی دستمو در دست گرفت و گفت:سلام متشکرم.
romangram.com | @romangram_com