#گریان_تر_از_گریان_پارت_8
از روی تخت بلند شدم و به سمت اینه رفتم.
در تصوراتم هستی دو ماه پیش رو در اینه دیدم.دختری که چشمایی به رنگ سبز یشمی داشت،بینی کشیده و قلمی و لبایی قلوه ای صورتشوکامل میکرد لبایی که به خودی خود به رنگ صورتی ملیح بسیار زیبایی بود.پوست سفیدو موهای خرمایی رنگی که تا گودی کمرش میرسید.برای لحظاتی خودمو نشناختم چشمای سبزم فروغ و شادابی همیشگیو نداشت ل*ب*ا*م سفید و خشک شده بودند.موهای خرمایی رنگم نامرتب و چرب بود.
دختری که در اینه بود هیچ شباهتی به هستی گذشته که من میشناختم نداشت.این حادثه تغییر زیادی در شخصیت هستی بوجود اورده بود.
توی اینه دیگه خبری از اون دختر شاد و سرحال نبود.دختری که توی تمام کارهاش به جای پیروی از عقلش از احساسش فرمان میگرفت به فردی سرد و خشک تبدیل شده بود.اولین چیزی که بیش از هر چیز دیگری در شخصیتم به چشم میخورد غرورم بود.غروری که برای بدست اوردنش بهای سنگینی پرداخته بود،پدر و مادرشو از دست داده بود این بها از نظر من چیز کمی نبود.به سمت پنجره رفتم و اونو بازکردم.
باران بهاری مثل همیشه به شدت به صورتم برخورد کرد.زیر لب با چشمانی پر از اشک زمزمه وار گفتم:امروز با تمام وجود به عمق این کلمه که میگن هر چیزی بهایی داره پی بردم.من هفده سال در خوشبختی مطلق زندگی کردم ولی فراموش کردم که شکر این خوشبختی رو به زبون بیارم حالا دارم بهای این فراموشکاری رو میپردازم.به زندگیم ادامه میدم ولی نه مثل قبل امروز زیر این باون زیبای بهاری،در حالیکه مطمئنم شما پدرجون،داری منو میبینی سوگندمیخورم که دیگه هیچوقت به کسی دل نبندم سوگند میخورم از همین لحظه تا زمانی که چشمام رو برای همیشه میبندم با کلمه ای به نام احساس غریبه بشم.میخوام از این به بد تنها با عقل تصمیم بگیرم.با عقل زندگی کنم.اره میخوام دوباره زندگی کنم ولی فقط در قالب یک بازیگر.یادته پدرجون بهم میگفتی اگه بازیگر میشدم مطمئننا سوپر استار بودم.حالا میخوام برای خوشحالی اطرافیانم از الان تا اخر عمر فیلم بازی کنم.توی این فیلم اگه لبخند میزم تنها به خاطر اطرافیانمه.لبخندای من پدرجون مثل قولای شما از این به بعد مصنوعی و دروغینه.میخوام از همین حالا لبخند بزنم ولی میخوام شما اینو بدونی اگه لبخند به لب دارم قلبم همیشه عذادار و غصه داره.شاید تظاهر کنم که همه چیزو فراموش کردم ولی میخوام بدونی که یاد شما همیشه توی ذهنم پررنگه.بهم کمک کن که خوب این فیلمو اجرا کنم نمیخوام هیچکس متوجه بشه که هستی دیگه هیچوقت مثل قبل نمیشه.من الان یه دختر تنهام که میخوام با تمام وجودم از غرورم محافظت کنم.یه دختر مغرور با روکشی از جنس احساس..دیشب بهم گفتی راه سخت و درازی در پیش دارم.پدرجون میخوام بهت قول بدم همونطور که خواستی هیچوقت در برابر مشکلات کمر خم نکنم..من طوری زندگی میکنم که وقتی کسی اسممو اورد اصلا برام دل نسوزونه حتی اگه لازم باشه با سرنوشتم هم مبارزه میکنم.بهت قول میدم طوری زندگی کنم که همیشه ارزوت بوده من به تمام ارزوها و اهدافم میرسم و در رشته مورد نظرم بهترین خواهم شد.کاری میکنم که بهم افتخار کنی ولی پدر جون در عوض شما هم بهم قول بده همیشه نظاره گر کارایی که میکنم باشی و تنهام نذاری بهم قول بده ولی یک قول واقعی نه مثل قولای قبلیت.من قول میدم درهر شرایطی از زندگی لبخند روی ل*ب*م بنشونم تا همه فکر کنن خوشبختم..تا مقابل کسی ضعیف جلوه نکنم.حتی نهایت سعیمو میکنم که از بین سکانسای این فیلم واقعا یه هستی جدید و سرحال بسازم ولی شما هم بهم قول بده که تنهام نذاری.میدونم که داری بهم قول میدی.درسته که کنارم نیستی اما این بارون نشونه ی اینه که شما داری بهم قول میدی...ممنونم پدر جون ممنونم که تنهام نمیذاری.دخترت هستی میخواد دوباره زندگی کنه ولی یه زندگیه متفاوت...
لحظاتی را به تماشای بارون گذروندم و بعد پنجره روبسته و به حمام پناه بردم برای شروع فیلم احتیاج به ظاهری درست مثل سابق داشتم.ظاهری که به گفته ی دیگران همیشه جذاب و زیبا بود با لبانی خندان.
فصل دوم.
romangram.com | @romangram_com