#گریان_تر_از_گریان_پارت_54


به داداش طاها سلام برسون بهش بگو نگرانم نباشه به مارالم بگو ایدا به این راحتیا زمین نمیخوره.

ازت خواهش میکنم هستی منو بخش دیگه نمیتونم ادامه بدم میخوام نیم ساعتی که وقت دارم رو به چهره ات که توی خواب خیلی زیباتر شده نگاه کنم.خداحافظ تنها همدم زندگیم...ایدا(بهت التماس میکنم منو فراموش نکن این اخرین خواسته ی یک ادم تنهاست)

نامه رو در اغوش گرفتم.

هضم این یکی دیگه امکان پذیر نبود.اصلا باورم نمیشد.دوباره و سه باره نامه رو خوندم.

توش دنبال یک کلمه به اسم شوخی میگشتم ولی نبود.بارون شروع به باریدن کرد.

نامه ی ایدا رو به همراه سایر وسایلش توی ماشین گذاشتم و همونجا کنار ماشین روی زمین زانو زدم...با تمام توانم با تمام قدرتم و به اندازه ی دردی که توی قلبم انباشته شده بود فریاد زدم:خــــــــــدا تو کجایی؟خــــــــــــدا تو اصلا منو میبینی،صدامو میشنوی،هوامو داری یا همش الکیه..نکنه تمام مدتی که احساس میکردم تو پشتمی اشتباه میکردم.خدایا این بارون نشونه ی قولیه که تو به من دادی.من فقط ازت خواستم ایدا رو برام نگه داری چه حکمتیه توی این کارات.چه حکمتیه که داره نابودم میکنه خدایــــا نکنه تو هم با سرنوشت دست به یکی کردی تا زمین خوردنمو ببینین هان...ولی نه تو یگانه خدای هستیی امکان نداره بهش پشت کنی امکان نداره.خدایا خداجــــونم یه کاری کن.یه کاری کن ایدا برگرده من بدون اون میمیرم خدا تو که دیدی به خاطر اینکه نمیتونستم دور از اون زندگی کنم چهارسال چه خفتی رو تحمل کردم.به خاطر کنار اون بودن چند بار غرورم شکست وقتی پیشنهادای نامعقول بهم میدادن پس تو چرا بهم رحم نکردی؟هان توچرا؟؟؟؟

فریاد میزدم و نام خدا رو به زبون میاوردم ولی بی فایده بود.تنها چیزی که میشنیدم بازتاب صدای خودم بود.مثل ادمایی که جنون بهشون دست داده از جام بلند شدم و شروع به چرخیدن کردم در همون حال فریاد زدم و گفتم:خــــــــدایا هنوز امیدی هست؟.....صدا اومد:


romangram.com | @romangram_com