#گریان_تر_از_گریان_پارت_50


با صدای داداش چشامو باز کردم کی خوابم برده بود؟هوا روشن شده بود به ساعت نگاه کردم ده رو نشون میداد.

این یعنی دیشب تا صبح خوابم برده و نفهمیدم.با سوال داداش به خودم اومدم_هستی جان با شمایم میگم ایدا کوش؟

_توی اتاقش خوابه حتما_نه من که نگاه کردم توی اتاقش نبود..

با تعجب از جام بلند شدم و به سمت اتاقش رفتم تا ببینم واقعاگفته ی داداش حقیقت داره یا نه.

با دیدن رختخواب خالی و مرتبش ترس تمام وجودمو گرفت.حمام،توالت ،اشپزخونه و همه جاهارو زیرو رو کردم ولی ایدا نبود.

داداش طاها با دیدن هراس من گفت:هستی حتما رفته یکم قدم بزنه...به دنبال این گفته ی داداش دوباره به داخل اتاق برگشتم و داخل کمد رو زیرو رو کردم ولی نه اثری از چمدونش بود نه شناسنامه و مدارکش..یعنی کجا رفته بود؟به همراه داداش سوار ماشین شدیم توی مسیر دائما شمارشو میگرفتم و لی خاموش بود.به تمام جاهایی که به ذهنمون میرسید از جمله مزار،پارک نزدیک خونشون،خونه ی دوستاش و هر جایی که امکان بود اونجا باشه رو گشتیم ولی نبود.

رد ترس و نگرانی توی چشای داداشم بوجود اومده بود.نزدیک به یازده ساعت دنبالش گشتیم و سایر جاهارو مثل بیمارستانها(که البته داداش به تنهایی اینکارو کرد چون من به اندازه ی کافی استرس داشتم و با دیدن فضای بیمارستان ناخوداگاه میزدم زیر گریه)و کلانتریها رو هم سرزدیم ولی انگار اب شده بود رفته بود تو زمین.ساعت حوالی یازده بود که به خونه برگشتیم ولی هممون داشتیم از نگرانی میمردیم.با قدمهایی بلند سالن رو طی میکردم و منتظر بودیم تا دوست داداش طاها که توی کلانتری کار میکرد خبری بهمون بده.چون قرار بود عکس ایدا رو به تمام شهرستانهای اطراف پخش کنن.و الان همون شخص قراره به داداش خبر نهایی رو بده.


romangram.com | @romangram_com