#گریان_تر_از_گریان_پارت_47
.
صدای شیون و گریه در فضای سرد و بیروح قبرستان پیچیده بود.
چقد از این مکان متنفرم همیشه برام یاداور درد و سختی بوده.
صدای وزش باد،خش خش برگهایی که روی زمین ریخته بودن،نفسهای پی در پی،همه و همه نشون دهنده ی این بود که زندگی ادامه داره.
به ایدا نگاه کردم ایدایی که طی دوروز نصف شده بود.ایدایی که دوروزه لب از لب باز نکرده وفقط به قاب عکس مادرش خیره میشه و در سکوت اشک میریزه.
به داداش طاها نگاه کردم داداش طاهایی که سعی داره جلوی ریزش اشکاشو بگیره ولی مطمئنا درست مثل من شکست میخوره.
به مارال نگاه کردم که چه خواهرانه ایدا رو در اغوش گرفته و اونو به ارامش دعوت میکنه.
به دایی ها،عمه ها،خاله ها نگاه کردم همون ادمایی که درست مثل داداش طاها که منو ایدا رو یکی میدونست اونا هم ایدا رو دوست داشتن و پابه پاش اشک میریختن.
romangram.com | @romangram_com