#گریان_تر_از_گریان_پارت_46


ماشینو همونجا پارک کردم و به حالت دو پشت سرش راه افتادم.

وقتی پرستار بخش در جواب سوالم که اطلاع از وضعیت خاله و محلی که بستری بود روپرسیدم و اون اسم اتاق عمل روبه زبون اورد ضربان قلبم بالا رفت و در حالیکه سعی میکردم ایدا رو کنترل کنم به سمتی که پرستار گفته بودرفتیم.

به محض رسیدن ما دکتر از اتاق عمل بیرون اومد ایدا با عجله پرسید_دکتر حال مادرم چطوره؟

عملش باموفقیت بودیانه؟من میتونم ببینمش.

جمله ی دکتر و بعد از اون فریادایدا مثل یک حقیقت تلخ بود درست مثل روزی که ازداداش خواستم بهم بگه حال پدر و مادرم چطوره و اون فقط سرشو تکون داد.

تاسف اون لحظه ی دکتر و ایدایی که جلوی چشمام روی زمین افتاده بودو اشک میریخت گذشته رو برام زنده کرد.

بی رمق درست مثل ایدا روی زمین افتادم نه تونستم چیزی بگم و نه حرکتی انجام بدم تنها چیزی که دیدم تصویر داداش طاها و مارال بود که با شتاب به سمتمون میومدن و بعد تاریکی محض.


romangram.com | @romangram_com