#گریان_تر_از_گریان_پارت_45

من و ایدا هراسان ازجا پریدیم و به سرعت به طرفش رفتیم.ایدا روی مبل نشوندش با نگرانی گفتم:خاله جون چی شده چرا رنگت اینقدر پریده.

در حالیکه نفس کم اورده بود به کاغذ توی دستش اشاره کرد.

بی توجه به اون کاغذ به سمت تلفن رفتم و با اورژانس تماس گرفتم.به حال برگشتم.ایدا سرش رو روی پای خاله گذاشته بود و اشک میریخت.کاغذ توی دستشو گرفتم و نگاهی بهش انداختم.تقاضای طلاق غیابی بود از طرف ماهان.

سرمو بالا اوردم تا چیزی بگم که با دیدن خاله در جا خشکم زد.

اسم خدا رو بلند به زبون اوردم و ایدا رو کنار زدم.نبضشو گرفتم خیلی کند میزد.قرص زیر زبونیشو از توی کشو برداشتم و زیر زبونش گذاشتم.

رفته رفته دمای بدنش پایین تر میرفت و سردتر میشد.ایدا شوکه زده به چهره ی رنگ پریده ی خاله چشم دوخته بود و توانایی انجام هیچکاری رو نداشت.

با داداش تماس گرفتم و میون گریه ازش خواستم خودشو برسونه.حال خاله رفته رفته بدتر میشد همون لحظه اورژانس اومد و به بیمارستان منتقلش کردن.خواستم بدون ایدا برم ولی دیدم نمیشه تنهاش بذارم.لباساشو تنش کردم و کمکش کردم بشینه داخل ماشین هنوزم توی شوک بود.

ادرس بیمارستانو به داداش گفتم.وتا رسیدن به بیمارستان فقط اسم خدا رو تکرار کردم.ازش التماس میکردم اتفاقی برای خاله نیوفته.ازش التماس میکردم به ایدا و تنهاییش رحم کنه.به بیمارستان که رسیدیم هنوز ماشین متوقف نشده بود ایدا خودش رو بیرون انداخت و به سمت درب ورودی رفت.

romangram.com | @romangram_com