#گریان_تر_از_گریان_پارت_44
اتاقم هیچ تغییری با قبل نکرده تمیزو دست نخورده.چمدونم رو گوشه ای گذاشتم و به حمام پناه بردم.
زیر دوش با صدای خفه ای اشک میریختم.ته دلم یه جوری بود یه حس بد داشتم و میترسیدم که اینبارم حسم درست از کار در بیاد.برخلاف همیشه سریع حمام کردم و بلافاصله لباس پوشیدم تا برم پیش ایدا این حس ناشناخته ام وقتایی که ازش دور میشدم خیلی بیشتر میشد.شالمو روی موهام که کمی خیس بود انداختم و از اتاق بیرون زدم.
کسی خونه نبود...به سمت ماشین داداش رفتم چون مدتی بود از ماشین خودم استفاده نکرده بودم داداش گفته از ماشین قبلی اون استفاده کنم.
سوار شدم و به راه افتادم.حرفای دکتر خاله هنوز توی گوشم صدا میکرد_کوچکترین هیجانی برای این بیمار به معنی مرگه.باید یه پرستار داشته باشن که همه جانبه ازشون مراقبت کنه تا چند ماه دیگه که بدنشون برای عمل اماده بشه انشاء ا... مشکل رو برطرف کنیم.
زنگ در خونه رو زدم و در توسط ایدا باز شد.
لبخند به لب وارد شدم و خاله رو صدا زدم ولی جوابی نشنیدم.با صدای ایدا به سمت اشپزخونه برگشتم از زمانیکه خاله رو دیده بود کمی روحیه اش بهتر شده بود
.با لبخند گفتم:سلام خوبی؟خاله کجاست_سلام رفته یکم پیاده روی کنه_تو چرا باهاش نرفتی؟_حوصله نداشتم_اکی میگم ایدا تو برو استراحت کن منم یه چیزی برای شام درست میکنم_نمیخواد یه چیزی حاضری میخوریم بیا بشین.رفتم کنارش نشستم.کمی گذشت سرش رو روی پام گذاشت و من مشغول نوازش موهاش شدم میدونستم اینکار بهش ارامش میده.تقریبا یک ساعتی از اومدن من میگذشت و همچنان در سکوت مشغول نوازش موهای ایدا بودم که در با صدای بدی باز شد و خاله با رنگی پریده اومد داخل.
romangram.com | @romangram_com