#گریان_تر_از_گریان_پارت_43

دستشو روی سرم گذاشت و با لحن اروم همیشگیش گفت:افرین خانومی خوب از پس همه ی کارا براومدی_دلم خیلی گرفته داداش_میدونم درکت میکنم ولی فعلا باید برای برگردوندن روحیه ی ایدا به حالت قبلیش خودمونو کنترل کنیم.کسی که براش یه مرد به تمام معنا بوده نامردی رو در حقش تموم کرده مطمئنا براش شوک بزرگی بوده.

_کاش میشد داداش کاش میشد که به گذشته برگردم و عاشق شدن ایدارو رفتنمونو همه رو با یه پاکن از زندگیم حذف کنم.چرا زندگی اینقدر به من سخت میگیره چرا داره تک تک عزیزامو جلوی چشام نابود میکنه هان داداش چرا؟

_اروم باش هستی اروم باش خانوم تو باید الان در این شرایط مقاوم باشی.

_ به خاله شیوا گفتی؟_نه هرکار کردم نتونستم بگم فعلا باید یه جوری ازش مخفی کنیم_میدونه ما امروز میایم؟_اره ولی نذاشتم بیاد فرودگاه بیماریشو بهانه قرار دادم باید در این باره با ایدا هم صحبت کنم که فعلا چیزی به خاله نگه.البته اگه بتونه که با این اوضاعش بعید میدونم.

سکوت بدی همه جارو گرفته بود.توی یه پارک روی چمنا نشسته بودیم و همه سکوت کرده بودن.ایدا بیست دقیقه اول رو در اغوش داداش طاها اشک ریخت و حرف زد.داداشم با صبوری به صحبتاش گوش میداد...سکوت بینمون با صدای ایدا شکست_میخوام برم مامانمو ببینم دلم براش یه ذره شده...داداش طاها:همه با هم میریم ولی قبلش باید یه چیزو بهت بگم_چیزی شده؟_نه فقط مامانت نباید فعلا از این موضوع با خبر بشه برای قل*ب*ش خوب نیست اگه در مورد ماهان ازت پرسید بگو چند تا مشکل برای ویزاش پیش اومده شما اومدین اونم تا چند روز دیگه میاد._مگه قل*ب*ش چی شده داداش شماها چیو از من پنهون کردین؟.مارال:اروم باش عزیزم هیچ اتفاقی نیوفتاده.فقط در حال حاضر هرگونه استرسی برای مامانت ضرر داره.همین_باشه قول میدم هیچی بهش نگم فقط بریم میخوام ببینمش تو رو خدا بریم...داداش:خیله خب پاشین خاله هم تا حالا کلی چشم انتظار بوده.

*******

شش روز از برگشتمون به ایران میگذره روز دیدار خاله شیوا با ایدا برای همیشه توی ذهنم حک شد.خاله در میون گریه میخندید و خدا رو شکر میکرد ایدا هم در میون گریه میخندید ولی تصنعی.

احساس میکنم خاله یکم شک کرده ولی به روی خودش نمیاره.از دیروز گیر داده که باید با ماهان صحبت کنه و ما هر بار یه بهونه براش میاریم...امروز اولین روزیه که اومدم خونه.از همون روز به اصرار خاله و البته ایدا حتی برای تعویض لباسم به خونه نیومدم در واقع همه ی اینا بیخود بود میترسیدم ایدا رو تنها بذارم.

romangram.com | @romangram_com