#گریان_تر_از_گریان_پارت_42


در میون گریه ی ارومش لبخندی زد و گفت:روزی که داشتیم میومدیم کانادا رو یادته یه تیشرت ابی نفتی چسب پوشیده بود با یه شلوار لی مشکی خیلی خوش تیپ شده بود نه؟

سعی کردم بغضمو فرو بدم ولی نشد.

ایدا لبخندشو خورد و با لحن محزونی ادامه داد:هستی عاشقا همو نفرین نمیکنن نه؟.نه فکر نکنم همو نفرین کنن پس بیا هردوتامون برای خوشبختی ماهان دعا کنیم.باشه؟هستی میای؟خدا تو رو خیلی دوست داره به دعات گوش میده بیا برای ماهان دعا کنیم یه که هیچوقت عشقش بهش خ*ی*ا*ن*ت نکنه_نیازی نیست منو تو دعا کنیم خدا خودش عادله و کار درست رو انجام میده_اره حق با توئه خدا خودش تقاص عشقی که به پاش ریختمو ازش میگیره..هستی یه قولی بهم میدی؟_چه قولی خواهری؟_هیچوقت هیچوقت عاشق نشو من نمیخوام نابودی تو رو ببینم باشه بهم قول بده نذاری هیچوقت عشق به قلبت نفوذ کنه مبادا اجازه بدی ها باشه...باشه؟؟

_اروم باش عزیزم باشه من بهت قول میدم مگه یادت رفته من چقدر ادم سرسختیم.

_نگرانی منم درست از همینه میترسم زندگی دست بذاره روی تویی که سخت و مغروری.دیگه نمیتونم نابودی یکی دیگه از عزیزامو به چشم بینم میدونی عشق باهات چیکار میکنه.اول خوب به خودش وابستت میکنه بعد بهای این وابستگی رو با تمام قدرت ازت میگیره.منم بهای عشقمو پرداختم.بهای سادگی و خریتمو.و از این بابت اصلا ناراحت نیستم.من امروز از زندگی کسی حذف شدم که برای داشتنش خیلی ها رو از زندگیم حذف کردم.

خواستم لب باز کنم و چیزی بگم که تازه متوجه شدم هواپیما روی زمین نشسته.به ایدا نگاه کردم اون همچنان توی خودش بود با خوشحالی ساختگی گفتم:ایدای دیوونه پاشو بریم رسیدیم الان جا میمونیم توی هواپیما.

در بین ازدحام جمعیت به دنبال یک اشنا میگشتم.از دور چهره ی داداش طاها و به دنبال اون مارالو دیدم.دست ایدا رو گرفتم تا زمین نخوره چند روزی میشد درست و حسابی چیزی نمیخورد به همین خاطر سرگیجه داشت...مارال بدون هیچ حرفی ایدا رو در اغوش گرفت و ایدا به ارومی در اغوش مارال شروع به گریه کرد.منم به اغوش داداش پناه بردم.چقدر توی همین مدت شکسته شده بود.


romangram.com | @romangram_com