#گریان_تر_از_گریان_پارت_4
مادرت فقط گریه نکن.حرف بزن اینقدر حرف بزن تا تخلیه بشی.....
_ممنون داداش...خواستم از ماشین پیاده شم که مارال گفت:صبر کن هستی منم باهات میام...تو دلم خداخدا میکردم بذاره کمی تنها باشم داداش طاها خطاب به مارال گفت:بهتره بذاری تنها بره....
_حالش بد نشه..نمیدونم داداش طاها اون لحظه با نگاه ارومش چی به مارال فهموند که مارال به من اجازه داد کمی تنها باشم....ازماشین پیاده شدم....از این مکان متنفر بودم ولی الان باید برای ملاقات خانواده ام به اینجا میومدم.
روی زمین زانو زدم مقابلم سه قبر در کنار هم قرار داشت.قبر مادرم،پدرم و برادرم...اشک در چشمام حلقه زد.با بغض گفتم:دارین منو میبینین اره؟اگه میبینینم تعجب نکنین.واقعا اینی که جلوتون زانو زده منم همون هستی سرزنده و شاد...
باباجون تو بهم بگو.بهم بگو چی شد؟چرا کارم به اینجا کشیده شد.قلبم داره از درد پاره میشه.این بلایی که سرم اومده به تاوان کدوم اشتباهیه که انجام دادم.به تاوان کدوم کار باید برای شادکردن اطرافیانم لبخند بزنم وقتی قلبم پر از غمه...مامانی کاش الان پیشم بودی اگه پیشم بودی سرمو روشونه ات میذاشتم و به اندازه ی تموم دردای ناتمومم رو شونه هات اشک میریختم.به اندازه ی تموم حسرتایی که تو قلبم دفن شده.به اندازه ی تموم تنهائیام.ای کاش هیچوقت به اون مسافرت نمیرفتیم.ای کاش میشد زمان رو به عقب برگردوند اگه میشد اینکارو میکردم و بهتون میگفتم چقدر دوستون دارم.هیچوقت فکر نمیکردم هیچ چیز تو دنیا بتونه منو اینجوری از پا در بیاره.بابایی مگه نمیگفتی هیچوقت تنهام نمیذاری؟مگه نمیخواستی یه دختر محکم و استوار ازم بسازی پس چی شد؟...
دستم رو جلوی صورتم گرفتم و از ته دل زار زدم.زار زدم بر بیکسی هام بر تنهائیام بر حسرتهایی که توی دلم جمع شده بود.
اولین بار بود که حسرت داشتن چیزی رو میخوردم حسرت دستای پشتیبان پدر،شونه های مادر.وقتی به خودم اومدم هوا رو به تاریکی میرفت.گلوم از شدت فریادایی که زده بودم میسوخت.به اطرافم نگاه کردم پرنده پر نمیزد.از جام بلند شدم برای اخرین بار نگاهی به سه قبر مقابلم انداختم و زیر لب گفتم:نمیدونم میتونم دوباره زندگیم رو به روال عادیم برگردونم یا نه ولی اینو خوب میدونم قلبم برای همیشه عذاداره.برای همیشه...
romangram.com | @romangram_com