#گریان_تر_از_گریان_پارت_37
نزدیکای خونه ی ایدا یه مغازه ی مانتو فروشی دیدم که یکی از مانتوهاش نظرمو جلب کرد یه مانتوی سفید نخی که یک کمربند ساده روش به کار میرفت.خوشبختانه سایزمو داشتن برای روزی که به ایران برمیگردیم به همراه یه شال قرمز نخی خریدمش.
با بی حوصلگی برای بار دهم زنگ خونه ی ایداشون رو میزنم نه ایدا و نه ماهان هیچکدوم تلفناشونو جواب نمیدن و هردو خاموشن خونه هم که نیستن.
نمیدونم چرا یه حسی وقوع یه خبر بدو بهم داد.همون لحظه همسایه ی پایینیشون در رو باز کرد و از خونه خارج شد.
منو میشناخت به همین خاطر تونستم وارد بشم.با عجله پله ها رو طی کردم و به طبقه ی دوم رسیدم.
در خونه بر خلاف تصورم که قفله باز بود.دستگیره رو به سمت پایین فشردم و در رو باز کردم.
با دیدن صحنه ی روبه روم کیفم و پلاستیک خریدم از دستم افتاد.
خونه به طرز غیر قابل باوری بهم ریخته بود و تکه های شکسته ی گلدونو و انواع و اقسام چیزهای شکستنی روی پارکت ها افتاده بود.
تمام ظرفهای داخل اشپزخونه هم تیکه تیکه روی کابینتا ریخته بودن.تازه به خودم اومدم و با ترس دنبال ایدا گشتم با نگرانی و صدای بغض الودی صداش میکردم.
romangram.com | @romangram_com