#گریان_تر_از_گریان_پارت_36
_اگه خدا بخواد تا اخر هفته یعنی درست سه روز دیگه نمیدونی چقدر خوشحالم که اینروزا بالاخره داره تموم میشه.
_اره منم خیلی خوشحالم...احساس کردم میخواد یه چیزی بگه ولی نمیگه از اونجایی که اهل پیله کردن نبودم کنجکاوی نکردم و ادامه دادم:خیله خب پس فعلا کاری نداری؟_نه راستی اگر تونستی یه سر بیا تا اینجا_اکی اگه شد حتما میام.فعلا بای_بای
*******
با خوشحالی به مدرک توی دستم نگاه میکنم وای هیچکس نمیتونه حالمو در اون زمان درک کنه.
اینقدر خوشحال بودم که دوست داشتم فریاد بزنم.بعد از اینکه با مدیریت دانشگاه صحبت کردم و قرار بر این شد که مدارک من و ایدا و ارسال کنن ایران از دانشگاه بیرون زدم.
فکر کنم این اخرین باریه که این دانشگاه رو میبینم...نه تنها این داشنگاه بلکه تمام ادماش رو.از اینجا که برگردم دیگه هیچوقت خانوادمو ترک نمیکنم. مدرکم برخلاف تصورم بیشتر از سه روز طول کشید تا به دستم برسه.تصمیم دارم برم پیش ایدا از پنج روز پیش دیگه نه دیدمش نه باهاش صحبت کردم فقط میدونم اونم مدرکش اماده شده.
دانشگاه تا خونه ی ایدا فاصله ی چندان زیادی نداره و منم که امروز خوشحالم تصمیم دارم پیاده مسیرو طی کنم.
romangram.com | @romangram_com