#گریان_تر_از_گریان_پارت_34


نگاهی به سوالا انداختم با دید اولم لبخندی بزرگی روی ل*ب*ا*م نشست عجب آسون بود.

و اینطوری شد که اخرین امتحان رو هم به بهترین نحو به اتمام رسوندم و از دانشگاه خارج شدم به امید خدا تا یک هفته ی دیگه همه ی کارا درست میشد و فوقش تا دوهفته ی دیگه ایران بودیم.

نمیدونم چرا ولی از برخورد دیروز ایدا خیلی ناراحت شدم اگه هر وقت دیگه ای بود میرفتم پیشش ولی اینبار فرق میکنه راهمو به سمت خونه ی خودم کج کردم و بلافاصله بعد از رسیدن لباسهامو عوض کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم.

ایدا با چشمانی بسته بدون توجه به فریادههای من داره ازم دور میشه و من پاهام انگار به زمین چسبیده و اصلا نمیتونم از جام تکون بخورم فریاد میزنم و بهش اخطار میدم جلوتر نره.

ولی اون بی توجه به من قدم هاشو برمیداره و به ته دره ای عمیق وخوفناک پرت میشه.

و تازه اونموقع است که من میتونم پاهامو حرکت بدم.با تمام توانی که دارم به سمت دره میرم بدون این که به ترسی که از ارتفاع دارم توجه کنم میرم ولی تا میخوام خودمو پایین بندازم صدای فریاد بلندی که متعلق به ایداست باعث میشه از خواب بپرم.

روی تخت نیم خیز شدم لعنتی این دیگه چه خواب مسخره ای بود صورتم خیس شده بود از اشک و قلبم همچنان با شدت میزد.


romangram.com | @romangram_com