#گریان_تر_از_گریان_پارت_32
_چی شد بالاخره هستی؟_مرتیکه یاد نداره دماغشو بکشه بالا برای من استاد شده میگه فردا باید ازمون بدی وگرنه باید تا چندماه دیگه صبر کنی.
_وای هستی یه کاری کن من بیشتر از این نمیتونم اینجا بمونم.
با حرصی که ناخواسته چاشنی کلامم شده بود گفتم:عیبی نداره این همه من به خاطر تو اینجا بودن رو تحمل کردم فوقش چند ماهم تو تحمل کن.
_الان داری منت میذاری؟._هرجور دلت میخواد میتونی برداشت کنی.
_اِ خب بگو حرف دلتو بعد از چهارسال به زبون اوردی..زودتر از این منتظر بودم عزیزم چرا اینقدر با تاخیر کنارم بودنتو به رخم کشیدی.
به سمتش برگشتم چشم تو چشمش گفتم:خیلی بی چشم و رویی ایدا خیلی.
_هرچی باشم منت نمیذارم یا یه کاری رو نکن یا اگه میکنی منت نذار بعدشم مگه من مجبورت کردم بیای.همیشه یادت باشه که تو اگه اینجایی به خواست خودته فقط خودت هیچکس مجبورت نکرده.
romangram.com | @romangram_com