#گریان_تر_از_گریان_پارت_26


_وا تو که هنوز نیومده شروع کردی این ایدا شاهده من از همشون بیشتر غذا میخورم اینقدر که لقب خرسه رو بهم دادن.

_تو گفتی و من باور کردم...داداش طاها و بقیه به جدال بین من و مارال که از بدو ورود شروع شده بود چشم دوخته بودن و میخندیدن خنده های واقعی و از ته دل.

سه ساعتی میشه که به خونه برگشتیم ایدا و ماهانم طبق دستور مارال با ما اومدن.

توی همین وقت اندک مارال همه چیزو چک کرده از خورد و خوراک ما گرفته تا تمیزی خونه.چقدر خوشحال بودم که دوباره در کنار خانوادمم.مهرسا تا دوساعت اول از کنارم جم نمیخورد وقتیم که علتشو ازش میپرسیدم میگفت میترسه دوباره از پیشش برم.و به این ترتیب من بعد از دوسال خانواده مو ملاقات کردم.

درواقع بعد از دوسال دوباره از ته دل خوشحال و راضی بودم چقدر احساس اونروزم خوب ودوست داشتنی بود.در این بین تنها یک چیز منو کنجکاو کرد و اون این موضوع بود که کسیکه مهرسا دائما سراغشو از داداش میگیره مارال تاکید داره داداش بهش سلام برسونه و خود داداش دائما با تلفن باهاش صحبت میکرد کی بود کسیکه من تنها یک چیز ازش میدونستم و اون اسمش بود که طی مکالمات داداش ازش شنیده بودم.شخصی ناشناس به اسم هومن.اما هروقت میخواستم سوالی راجب این ادم بپرسم یک چیزی مانعم میشد.

خوشحالی من زیاد طول نکشید.سومین روز از اومدن مارال و داداش به کانادا میگذشت که منو مهرداد از داداش خواستیم بیاد داخل اتاق تا با هم حرف بزنیم.خداروشکر مارال و صنم و ایدا سرشون به اشپزی گرم بود و متوجه نشدن.هر سه به اتاق من رفتیم بعد از کمی حرف راجب مسائل پیش پا افتاده داداش رو به ماگفت_خب من منتظرم بفرمایید..پیش قدم شدم و گفتم:داداش به یاددارین دوسال پیش وقتی شرطتونو بیان کردین من چی گفتم_چرا مگه اتفاقی افتاده؟_نه ولی...ولی.

مهرداد:طاها جان من برات توضیح میدم.هستی میخواد طبق شرایطی که برای شما گذاشته و ذکر کرده که بعد از دوسال باید نامزدی رو فسخ کنیم عمل کنه منم فکر میکنم دوسال زمان مناسبی برای اشنائیت پیداکردن راجب قوانین این کشوروادماش بوده باشه.راستش ما میخوایم تا شما هستین از هم جدا بشیم بعدشم من میخوام به همراه صنم برم امریکا...


romangram.com | @romangram_com