#گریان_تر_از_گریان_پارت_112
نگاهی به اون ماشینه انداختم یه پورشه ی مشکی..ناگهان یه جرقه توی ذهنم زده شد نکنه این ماشین هومن باشه.ولی نه اون که اصفهانه از کنارش عبور کردم و وارد شدم.
ماشین داداش ومارال داخل پارکینگ بود این یعنی هردو اومدن خونه.واقعا دیگه داشتم از کم خوابی میمردم.
قدمامو بلند تر برداشتم و خودم رو به در ورودی رسوندم.
به محض ورودم به خونه بوی قرمه سبزی به مشامم رسید از همونجا شروع کردم به بَه بَه کردن این یکی از عادتام بود و از اونجایی که میگن ترک عادت موجب مرضه هیچوقت سعی نکردم ترکش کنم.یادمه یه بار به خاطر همین کارام ابروم جلو مهرداد رفت.ولی بازم دست از اینکار که با داد و فریاد از غذا تعریف میکنم برنداشتم.
دست از فکر کردن برداشتم وبا صدای تقریبا بلندی گفتم:امممم چه بوی خوشمزه ای یه چیزی به اسم قرمه سبزیه خوشمزه از داخل اشپزخونه داره داد میزنه میگه هستی جون بیا منو بخور.مگه میشه به حرفش گوش ندم دلش میشکنه خب گ*ن*ا*ه داله من که میگم بیاین همه با هم امشب زود شام بخوریم هم از نظر پزشکی بهتره و تا وقت خواب هضم میشه هم اینکه(با لحن بچه گانه ای ادامه دادم)من گ*ن*ا*ه دالم خب دلتون میاد گلسنه بمونم بعد معده کوچولوم..
با دیدن صحنه ی مقابلم ادامه ی حرف توی دهنم خشک شد.این اینجا چیکار میکنه مگه اصفهان نبود.لعنتی شد یه بار من اینکارو بکنم و کسی توی این خونه نباشه.
برای لحظاتی هومن رو به جای مهرداد تصور کردم اصلا با هم قابل قیاس نبودن مهرداد با اون رفتار خاکیش کجا و این هومن مغرور کجا.
romangram.com | @romangram_com