#گریان_تر_از_گریان_پارت_113
با صدای مارال به خودم اومدم:سلام هستی جون خوبی عزیزم؟
سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم در حالیکه رفتارم طوری نشون میداد که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده گفتم:سلام ممنون...
به سمت هومن برگشتم اول نمیخواستم برا سلام کردن پیش قدم بشم ولی بعد دیدم اون مهمونه و زشته بخوام منتظر سلام از جانب اون بمونم برای همین با لحن خشکی گفتم:سلام اقا هومن خوش اومدین_سلام متشکرم.
داداش طاها خطاب به من گفت:هستی مطمئنا تو باز شب کار بودی نه شام خوردی نه صبحونه و نه ناهار درسته؟
مارال تیز بین نگام کرد و گفت:طاها راست میگه هستی؟
_نـــــه به هیچ عنوان اینطوری نیست._پس چرا سفره ی صبحونه دست نخورده بود..با چشم به هومن اشاره کردم و برای فرار از مخمصه گفتم:زشته مارال جان رعایت کن بعدا صحبت میکنیم
قربونش برم کم نیاورد و گفت:تو نگران این چیزا نباش ما با اقا هومن از این حرفا نداریم بگو ببینم مگه دکتر باید وعده های غذائیتو کامل بخوری_خیله خب منم طبق گفته ی دکتر عمل کردم بفرمایید بشینید نشسته به بازجویی ادامه بدین.
اثرات خنده ی ملیح رو در چهره ی هومن دیدم.
romangram.com | @romangram_com