#گریان_تر_از_گریان_پارت_111
_اهان باشه پس من حتما فردا اول وقت میام شرکت.
--------------
_قربان تو خداحافظ.
خیلی خودمو کنتر کردم تا از مهردادراجب هومن و خانوادش چیزی نپرسم.
ولی خب از طرز صحبت کردنش مشخص بود خیلی باهم صمیمی هستن.
بعد از اینکه قهوه ای که مهرداد سفارش داده بود رو با هم خوردیم و یه سری حرف دیگه راجب مسائل عادی زدیم از هم جدا شده و به سمت خونه حرکت کردیم.
نمیدونم چرا ولی دیگه هیچی برام مهم نبود من عادت کرده بودم عادت به همه چیز پس دلیلی برای نگرانی وجود نداشت. باصدای بوق ممتد ماشینا به خودم اومدم..چراغ سبز شده بود به راه افتادم.
چقدر زود رسیدم.خواستم ماشین رو ببرم داخل که دیدم یه ماشین روبه روی خونه پارک کرده و راه منو برای بردن ماشین به داخل سد کرده.به ناچار ماشین رو همونجا پارک کردم و پیاده شدم.
romangram.com | @romangram_com