#گشت_ارشاد_پارت_9
سامان : اره يه بازرسي داريم سرکرد دستور داده بريم اماده اي
شقيقه هاشو با دستتش فشار داد و گفت: بريم
وسايلاشونو از روي ميز برداشتند و به سمت بيرون راه افتادن
محبوبه خانم: شايسته شايسته کجايي تو از پا در اومدم دختر به خدا کلفت کم تر من کار ميکنه پاشو بيا واسه حاج بابات يه شربت درست کن
شايسته با رخوت از جاش بلند شد ولي فکر فردا از سرش بيرون نميرفت قرار بود با بچه ها و دوستاشون برن دربند البته لازمه ي اين کار پيچوندن دو تا از کلاساي صبحش بود
وارد اشپزخونه شد و بي حوصله شربت بهار نارنجي درست کرد و توي سيني گذاشت
موهاي بلندش رو از روي صورتش کنار زد و وارد پذيرايي شد
حاج بابا مثل هميشه روي مبل نشسته بود و با تسبيح شاه مقصوديش ذکر ميگفت
نميدونست چرا هيچ وقت اخم گره ابروهاي حاجي باز نميشه؟
ناخوداگاه ياد عمو رضا افتاد و دوباره دلش گرفت
romangram.com | @romangram_com