#گشت_ارشاد_پارت_8

بلاخره مراسم تموم شد و حالا نوبت پذيرايي بود تو نخ همه رفته بود انگار نه انگار که همين الان توي قران خوندن که کسي که غيبت ميکنه انگار گوشت برادر مرده اش رو ميخوره

ديگه طاقت نيورد و به سمت اتاقش رفت و بي خيال همه ي دنيا شروع به اس ام اس بازي با بهراد کرد

**

امير حسين

توي فکر خودش غرق بود هنوزم نميتونست بفهمه چرا اون دختر اينجوريه

چند باري ديده بودش که بلافاصله بعد ديدن ماشين گشت سريع تغير چهره ميده

خودشم نميدونست تو نگاه اون چي ديده که انقدر فکرشو درگير کرده بود فقط ميدونست عادت کرده يکشنبه ها به جاي کمالي گشت واي ميستاد وگرنه خودش به اين کار علاقه اي نداشت

اعصابش دوباره بهم ريخت ياد رها ولش نميکرد دوباره دستاش مشت شد و روي ميز فرود اومد و گفت: لعنتي

سامان وارد اتاق شد

سامان: چيه امير چته باز دوباره امپر چسپوندي چرا؟

امير حسين: هيچي کاري داشتي؟

romangram.com | @romangram_com