#گشت_ارشاد_پارت_10

هفته پيش توي مهموني هميشگي اخر هفته شون که همه ميومدن عمو تازه رسيده بود کنار دخترش نشست و به گرمي دستاشو گرفت و صورتشو بوسيد و دستاشو دور گردنش انداخت و گفت: دختر گل بابا چطوره؟ دانشگاه خوب پيش ميره؟

فاطمه: ممنون بابايي اره خوبه

عمو که نگاه پر حسرت شايسته رو ديد لبخند پر مهري زد و گفت: شايسته خانم گل ما چطوره؟

شايسته با بغض فرو خورده که حالا ديگه به خشم و شعله ي انتقام تبديل شده بود و با لبخند کذايي روي لبش جواب داد :مرسي عمو خوبيم ميگذرونيم

تو فکر خودش غرق بود که فرزين يه پس گردني بهش زد و با تشر گفت: چته؟ کجايي تو؟دو ساعته مثل مجسمه وايستادي اين وسط خوب گرم شد شربت حاجي

شايسته اخم غليظي کرد و گفت: داشتم دنبال فوضول خونه ميگشتم که خدا رو شکر پيدا شد

طبق معمول گيس و گيس کشي با فرزين داشتن و شايسته با قهر به سمت اتاقش رفت

توي وسايل ممنوعش گشت و مانتوي مشکي فوق تنگش که اندام زيباشو سخاوتمندانه به نمايش ميگذاشت رو انتخاب کرد روسري ساتن مشکي که دورش نوار دوزي طلايي داشت رو هم برداشت و توي کيفش جاساز کرد و خوابيد

صبح دوباره همون بساط هميشگي رو داشت

وارد پارک ميشد و بعد تغير چهره برميگشت با بي ار تي خودشو به تجريش رسوند و سوار ماشين بهراد شد و اونم با سرعت حرکت کرد

بهراد: چه خوشتيپ کردي امروز؟

romangram.com | @romangram_com