#گشت_ارشاد_پارت_11


شايسته : مرسي نظر لطفتونه

بهراد: خوب خانم خوشگله از اين لباي ناز صورتي که اين جوري داره دلبري ميکنه چي به ما ميرسه؟

شايسته اخمي کرد و گفت: اين که از ديدنشون لذت ببري

بهراد خنده ي بلندي کرد و ته دلش به اين همه حاظر جوابي احسنت گفت تو اين چند ماه اين اولين دختري بود که هيچ رقمه پا نميداد و فقط همه ي حرفشون در حد همين رفت و امد ها بود

شايسته تا امروز به هيچ پسري اجازه نداده بود بخواد پاشو از گليمش دراز تر بکنه

بلاخره به دربند رسيدند دو تايي به سمت رستوران مورد نظر رسيدند و نشستن

صداي خنده و شاديشون تمام فضا رو پر کرده بود که نگاه شايسته به همون چشماي خشمگين هميشگي افتاد که با عصبانيت بهش نگاه ميکنه

خنده از روي لباش محو شد و ناخوداگاه روسريشو جلو تر کشيد ولي به خاطر سر بودن دائمي روسريش بازم عقب ميرفت

شايسته مات و مبهوت اون نگاه بود و امير حسين با خشمي اشکار به اون اشناي هميشگي نگاه ميکرد

توي دلش احساس ميکرد سال هاي زياديه که اين دخترو ميشناسه ولي نميتونست رابطه ي منطقي بين اون و ذهنش پيدا کنه


romangram.com | @romangram_com