#گشت_ارشاد_پارت_6

هنوزم يه کوچولو به اعتبار حاجي فکر ميکرد بلاخره هرچي که بود باباش بود و نميخواست جلوي دوست و اشنا سکه ي يه پولش کنه

مانتوشو در اورد و همون مانتوي مشکي گله گشاد سادشو تنش کرد اخه تو خانواده نميپسنديدن دختر لباس رنگي بپوشه و جلب توجه کنه

مانتو ابي کاربنيشو توي کيفش همون جايي که جاساز درست کرده بود گذاشت و شالشو در اورد و مقنعشو پوشيد

ارايششم همه رو پاک کرد توي ايينه نگاهي به خودش انداخت حالا شده بود شايسته 2

چادرشو سرش کرد و به سمت خونه راه افتاد

کليد انداخت و وارد خونه شد کلافه سرشو تکون داد حال و اعصاب اين همه ادم رو نداشت

يه راست به سمت اتاقش رفت که صداي مامانش سر جاش نگهش داشت

محبوبه خانم:به به شايسته خانم چه عجب تشريف فرما شدي بدو دست بجنبون دختر من دست تنها با اين همه مهمون چي کار کنم ؟

شايسته:به من چه مادر من من يکي حال و حوصله ي اين خاله خان باجي بازي هاي شما رو ندارم شکوفه خانم که هستن

محبوبه خانم اخمي کرد و گفت: برو بچه انقدر زبون درازي نکن

بعد اروم تر گفت:خانم زماني هم اومده اون لباس ابي فيروزه ايتو بپوشي ها

romangram.com | @romangram_com