#گشت_ارشاد_پارت_40
توي اتاقش نشسته بود و کتاب رمانشو ميخوند که زنگ خونه زده شد
نگاهي به ساعتش کرد 6:30 دقيقه بود شونه شو با بي خيالي بالا انداخت و ادامه ي کتابشو خوند که در اتاقش زده شد
از تعجب نزديک بود شاخ در بياره نه بابا کي بود که در زده قرار بود وارد اتاق بشه؟
-بله بفرماييد
فاطمه ام اجازه هست بيام داخل ؟
کتابشو زير تختش گذاشت و گفت:اره عزيزم بيا تو
فاطمه وارد اتاق شد و بعد روبوسي کنارش نشست
شايسته:عمو اينا هم اومدن ؟
فاطمه:اره تو پذيرايي هستن
شايسته:اوکي بريم سلام و احوال پرسي بکنيم؟
فاطمه با خوش رويي دستشو و گرفت و گفت: بريم
romangram.com | @romangram_com