#گشت_ارشاد_پارت_4

با چهره ي درهم سوار اتوبوس شد که برگرده

با اين همه پولو پله حاجي يه ماشين فکستني براش نميخريد زير پاي فرهاد و فرزين بهترين و مدل روز ترين ماشينا بود اما اون به جرم دختر بودن و اينکه حاجي اعتقادي به رانندگي خانوم ها نداشت بايد هميشه پياده گز ميکرد

ديگه نزديک خونه بود هميشه حرصش درميومد خونشون توي يکي از محل هاي قديمي تهران بود

يه خونه ي قديمي با يه باغ بزرگ

ولي شايسته اصلا اون جا رو دوست نداشت به نظرش بي کلاس ميومد نميتونست درک کنه صفا و صميميتش کجا بود که دائما مادرش از اون دم ميزد

کسي چه ميدونست شايد مرد سالاري حاج بابا رو منظورش بود يا شايدم قلدار بازي هاي بي وقفه ي فرهاد و فرزين

خنده ي کوتاهي کرد و با خودش زمزمه کرد شايدم شکوفه ي چاپلوس

شکوفه خواهر بزرگش بود و صد البته دختر خوب و خانم و سر به زير خانواده نفيسي

سه سال پيش ازدواج کرده بود و شوهرشم لنگه ي خودش

پوزخندي زد و ياد اقاي شاکري دامادشون افتاد يکي مثل باباش از همون خشک مقدسا

هر وقت که شايسته رو ميديد سرشو پايين مينداخت و غليظ تر ذکر ميگفت

romangram.com | @romangram_com