#گشت_ارشاد_پارت_27
بهراد ازش عذر خواهي کرد و رفت طبقه ي بالا
حوصله ي شايسته سر رفته بود اعصاب اين مسخره بازي ها رو نداشت به سمت طبقه ي بالا رفت تا بهراد رو پيدا کنه کلافه دنبالش گشت ولي پيداش نميکرد
بي هوا در اتاق رو باز کرد از صحنه اي که ميديد در جا کپ کرد و صداي جيغ و داد همه و اژير پليس نشون دهنده ي لو رفتن مراسم بود
ولي چشم شايسته هنوز به اتاق بود که کسي دستشو محکم کشيد
امير حسين با چشماي به خون نشسته به شايسته نگاه ميکرد
امبرحسين:اينجا چي کار ميکني تو سرکار خانم نفيسي؟حاجي و داداشاتون خبر دارن دخترشون اينجاست؟
شايسته تازه از توي بهت در اومده بود و نگاهش رنگ التماس گرفت و گفت:من غلط کردم تو رو خدا اگه بفهمن ميکشنم يه کاري بکنيد تو رو خدا اقاي صدرايي
امير حسين دستي به سرش کشيد و گفت:اين جا جاي تو نيست برو سريع لباس عوض کن همين يه بار کوتاه اومدم ولي مطمئن باش سري بعد بخششي توي کار نيست
شايسته: چشم فقط شما که به کسي چيزي نميگيد تو رو خدا من اصلا نميدونستم اينجا چه جور جاييه
بغض شايسته و اشکي که توي چشماش جمع شده بود و دستاش که به وضوح ميلرزيد همه نشون دهنده ي پاک بودنش بود که ميخواست زير سايه ي اين کاراش بپوشونه
romangram.com | @romangram_com