#گشت_ارشاد_پارت_21
حاجي:ماشالله چقدر هم برازندس خدا براتون نگهش داره
صدرايي: نظر لطفتونه
شايسته عذر خواهي کرد و از جمع جدا شد و به اتاق خودش پناه برد گر گرفته بود يعني اون يادش مونده بود ؟
البته قيافه ي شايسته بيرون و داخل خونه زمين تا اسمون فرق ميکرد اصلا بيرون از اين خانواده اون يه ادم ديگه اي بود
اميرحسين شديدا توي فکر فرو رفته بود احساس ميکرد اين دخترو يه جا ديده ولي نميدونست کجا ؟
صحبت باباش و حاجي گل انداخته بود و اون هنوز توي فکر بود يه دفعه يادش اومد ارهههههه خودش بود همون دختر مرموز هميشگي
باورش نميشد اون تو همچين خانواده اي بزرگ شده باشه
شايسته توي اتاقش نشسته بود که شکوفه درو به شدت باز کرد
شکوفه: چيه باز کپيدي توي اتاقت بيا بيرون ديگه مامان داره حرص ميزنه حاج بابا هم سراغتو ميگيره
شايسته دندوناشو بهم ساييد و گفت:من اخه با اينا چه صنمي دارم تو هم دست از سرم بردار بابا
romangram.com | @romangram_com