#گشت_ارشاد_پارت_149
تو همين حال بودند که شکوفه بيرون اومد و بعد سلام و احوال پرسي اول شنل و بعد چادر رنگي رو روي سر شايسته انداخت
شايسته حسابي لجش گرفت که اگه شنل داشت چادر ديگه چي بود داشت احساس خفگي ميکرد که امير حرف دلش رو ز
امير:شکوفه خانم چادرشو برداريد
شکوفه:وا چرا؟حاج بابا و داداشام ناراحت ميشن اخه
امير جذبه اي به صداش داد و با ابهت گفت:اگه زن منه پس ميزان حجابش به من مربوط ميشه و من فکر ميکنم همون شنل کامل حجاش رو حفظ ميکنه و نيازي به چادر نيست
شکوفه باشه اي زير لب گفت و به سمت داخل رفت
امير دست شايسته رو گرفت و دو تايي به سمت ماشين رفتند
شايسته زير لب با خودش گفت:اخ قربون پسر مرسي راحتم کردي
بالاخره صيغه ي عقد دائم جاري شد و امير و شايسته حلقه هاشون رو توي دست هم انداختند
حالا جفتشون حس نفرت و کينه شون خيلي کم تر شده بود و تصميم گرفته بودن که به ساز زندگي برقصند
romangram.com | @romangram_com