#گشت_ارشاد_پارت_148

********************8

امير پشت در انتظار اومدن شايسته رو ميکشيد از صبح تا حالا هزار جور کلافگي و دو دلي با خودش داشت

نميتونست بفهمه چرا با اين شرايطي که داره ازدواج ميکنه و مسائلي که ازش ديده بود چه جوري نميتونست ازش متنفر باشه

در باز شد و امير مات شايسته موند

چشماي درشت مشکيش با خط چشمي که براش کشيده بودن دلربا تر شده بود و ابرو هاي کمونش الان ماهرانه و به صورت هشت مرتب شده بود

لب هاي قلوه ايش زير اون رژلب مسي رنگش ديگه جدي جدي دل امير رو برد

لباسش که ديگه توي تنش محشر شده بود اون لباس نباتي با اون ارايش واقعا ازش در نظر امير يه فرشته ساخته بود

شايسته ذوق کرد ولي به روش نيورد چون از چشماي امير سردي حس نکرد و هرچي ديد اشتياق بود

امير:خيلي خوشگل شدي خانم

شايسته لبخندي زد و گفت:شما هم همينطور کت و شلوارت بهت مياد

امير يه ژست مردونه گرفت و گفت:ما اينيم ديگه

romangram.com | @romangram_com