#گشت_ارشاد_پارت_144
دوست داشت با عشق ازدواج کنه و عشقش براي رسيدن بهش کلي منت کشي و ............بکنه
ولي الان داشت با کسي ازدواج ميکرد که بي احساسي رو از چشماش ميخوند
چشماش روي هم فشار داد تا شايد احساس کنه همه ي اين شرايطي که الان داره خوابه
يه کابوس وحشتناک که قراره به زودي تموم بشه
ولي با صداي در تمام ارزو هاش مثل حباب ترکيد و از بين رفت
شکوفه:شايسته بيداري ؟بابا نيم ساعت ديگه امير مياد تو هنوز خوابيدي بلند شو ديگه
شايسته از جاش بلند شد و به سمت در رفت در باز کرد و رخ تو رخ شکوفه گفت:اصلا ميدوني چيه من نميخوام ازدواج کنم زوره؟اگه خيلي هم تو اين خونه زياديم ميرم يه جايي که بتونم راحت زندگي کنم
صداش انقدر بلند بود که فرهاد و فرزين و محبوبه خانم رو به جلوي در اتاقش کشوند
فرهاد به سمتش رفت و موهاشو توي دستاش پيچيد و با خشونت گفت:چه زري زدي عوضي؟ميخواي ابروي ما رو ببري اشغال؟ يه بار اين کارو کردي بستمون نبود ؟
اگه يه بار ديگه بخواي از اين غلط ها بکني خودم همين جا ميکشمت که براي هميشه لکه ي ننگي مثل تو از وجود خانواده ي نفيسي رو پاک کنم
شايسته پوزخندي زد و گفت:چي کار کردم مگه که لکه ي ننگتونم ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
romangram.com | @romangram_com