#گشت_ارشاد_پارت_141
شايسته با گيجي به طرفشون برگشت و گفت:نه مامان چي چي رو ببينه شب عقد ميبينه ديگه
مادرش لبخندي زد و اروم گونه شو کشيد و گفت:اصل کاري اونه بچه جان اون بايد خوشش بياد
همشون کنار اومدن و محبوبه خانم گفت:امير حسين جان بيا شما هم ببين
امير تو فکر خودش غرق بود که با حرف محبوبه حسابي جا خورد و با دستپاچگي گفت:چي کار کنم؟؟
همشون به حالت چهره ي متعجب و کمي شرمزده ي امير نگاه کردند و خنده ي زير پوستي کردند
زينب:وا داداش حرف عجيبي نزديم که بيا برو شايسته رو ببين مثل ماه شده
امير چشم غره ي اشکاري بهش رفت چون پسر فروشنده غرق تماشاي رفتار و حرکات اونا بود
از وقتي که وارد مغازه شده بودن پسره ي جلف و پرو جلوي خود امير ميخ شايسته شده بود
زينب حساب کار خودش رو کرد و خودش رو جمع و جور کرد امير اصولا عادت نداشت هيچ وقت باهاش دعوا کنه و تا الان حتي يک بار هم روش دست بلند نکرده بود ولي براي زينب هيچي به اندازه ي نگاهاي پر ابهت و با جذبه ي امير حسين ترسناک نبود
امير به سمت در اتاق پرو رفت يه هيجان نا شناخته اي داشت درش رو اروم باز کرد تا به امروز به جز مادر و خواهرش و بقيه کسايي که محرمش بودن هيچ دختر ديگه اي رو بي حجاب نديده بود
romangram.com | @romangram_com