#گشت_ارشاد_پارت_138
برعکس ديروز زياد ارايش نکرد و انگشتر نشونش رو تو دستش انداخت يه احساس خاص بهش دست داد
با دقت نگاهش کرد يه انگشتر بود با يه تک نگين بزرگ وسطش و دو رديف نگين تو دو طرفش اروم لمسش کرد
صداي زنگ بلند شد
چادرش رو برداشت و همراه مادرش و شکوفه به سمت در رفتند
نرگس خانم به خاطر يه سري خورده کاري هايي که داشته بود توي خونه مونده بود و به جاي خودش زينب رو فرستاده بود تا اونم لباس براي عقد کنون بخره
با هم احوال پرسي کردند و سوار ماشين شدند
امير نيم نگاهي از سر رضايت به تيپ شايسته انداخت و با خنده دستشو جلو اورد و گفت:سلام صبحت به خير
شايسته هم لبخندي رو چاشني لباش کرد و با فشردن دستش جوابش رو داد
شايسته زير چشمي نگاهي به تيپ امير انداخت
يه بوليز مردونه ي سفيد با شلوار مردونه ي مشکي تنش بود تيريپش بر عکس ديروز خيلي رسمي تر بود
بالاخره به بازار رسيدند امير براي اولين بار دست شايسته رو تو دستش گرفت و با دست ديگه ش حايلش شد که تو اون شلوغي بازار کسي بهش تنه نزنه در عين حال حواسش به زينب هم کاملا بود
romangram.com | @romangram_com