#گشت_ارشاد_پارت_136

رها به رو به روش خيره شده بود و با خودش فکر ميکرد که چرا انقدر بدبخت بود و چرا خانواده ش اون بلا رو سرش اورده بودن

ياد صحنه اي افتاد که غلام بهش نزديک شد بي اختيار حالت نهوع بهش دست ميداد

توي افکار خودش غرق بود و عذاب ميکشيد که در اتاق زده شد

سرش رو به طرف در چرخوند و گفت:بفرماييد

امير حسين با لباس نظامي و چهره ي با جذبه ش داخل شد و گفت:سلام خانم ميتونم چند لحظه وقتتونو بگيرم ؟

رها دوباره به رو به رو خيره شد و گفت:در چه موردي؟

امير:لطف کنيد نام و نام خانوادگيتونو به بنده بگيد و اينکه يه ادرس يا شماره ي تلفن از خانوادتون

رها نيم نگاهي بهش کرد و گفت:من دليلي نميبينم که به شما توضيح بدم من که کاري نکر

امير با جديت گفت:ما شما رو تو وضع بسيار نامناسب و در حالتي که سخت مجروح شده بوديد توي زير زمين خونه ي يه سري اراذل و اوباش پيدا کرديم پس بايد بدونيم اولا شما اونجا چي کار ميکرديد ؟دوما چه اتفاقي براتون افتاده؟و سوما خانوادتون در جريان قرار بگيرند

رها در حالي که سخت عصباني شده بود روي تختش نيم خيز شد و به خاطر دردي که تو بدنش حس ميکرد ابروهاشو درهم کشيد و با حرص گفت:اولا فکر نکنم زياد خوشايند باشه براي شما که بدونيد اونجا من چرا بودم و چه بلايي سرم اومده دوما شما فکر کن من يتيم بي خانواده ام

امير با تحکم گفت:خانوم شما موظف هستيد صريح و واضح جواب منو بديد

romangram.com | @romangram_com