#گندم_پارت_87

-بیایم کمک که دختره روباچاقوبکشی؟!

آقای منوچهری که هم داشت گریه میکرد وهم فریاد میکشیدگفت:

-داره خودشومیکشه!داره خودشومیکشه!

یه آن تازه مامتوجه شدیم که چاقودست گندمه!امادیگه دیر شده بود چون امیاردستای آقای منوچهری رو ازدستای گندم جداکرده بود ومنم حواسم به آقای منوچهری بود فقط خدارحم کرد که من وکامیار هردوباهم در یک لحظه پریدیم طرف گندم که چاقوروبرده بالا وداشت می آورد پائین طرف شکمش!دقیقا درلحظه ای دستای مارسید به گندم که چاقواومد پایین ولبه ش گرفت به بازوی من!

یه دفعه خون مثل فواره پرید روهوا!

کامیار-کشتی سامان روبی انصاف!

اینو گفت وچاقورو ازتودستای گندم کشیدبیرون واومد طرف من!

کامیار-کجات خورده؟

-مواظب اون باش!

کامیار-میگم کجات خورده؟

-بازومه چیزی نیس!

برگشتم وبه گندم که مات شده بود به بازوی من نگاه کردم ازبازوم همینجوری داشت خون میرفت اونم دستاشو گرفته بود جلودهنش وفقط به بازوی من نگاه میکرد!

کامیارپرید ویه دستمال ورداشت وپیچید دوربازوی من ومحکم گره زد وبعد برگشت طرف آقای منوچهری وگندم وبا فریادگفت:

-این چه بساطی درست کردین؟؟؟؟؟


romangram.com | @romangram_com