#گندم_پارت_88
آقای منوچهری دستش روگذاشت روقلبش ونشست رویه صندلی وتااومد حرف بزنه که گندم ازتوآشپزخونه فرار کرد بیرون !
آقای منوچهری م که اینو دید باحالت نیمه غش فقط گفت:
-بگیرینش!نذارین بره!می خواد یه بلایی سر خودش بیاره!بگیرینش!!!
اینوکه گفت دوئیدم دنبال گندم!یه دستم به بازوم بود ومی دوئیدم دنبالش!کامیارم دنبال من می دوئید تارسید بهم بازوم روگرفت وگفت:
-بیابریم بیمارستان!
-گندم!بریم دنبال گندم!
کامیار-ولش کن پدرسگ چاقوکش رو!الآن باید به این زخم برسیم!
-نه!توبیاکاریت نباشه!
کامیار-خون ریزی داره الاغ!
-چیزی نیس بیابهت می گم!
دوتایی زدیم ازخونه بیرون!تارفتیم توباغ دیدیم همه اهل خونه ها بالباس خواب دارن می آن طرف خونه گندم اینا تا مار رودیدن یعنی وضع منو بااون لباس خونی وبازوی بسته دیدن یه جیغ کشیدن!
کامیارکه زیربغل منو گرفته بود ودوتایی داشتیم می دوئیدیم تااونا رودید نتونست خودشونگه داره وگفت:
-وای خدای مهربون چقدرآدم بالباس خواب چه صحنه هیجان انگیزی حیف که وقت ندارم وگرنه...
خنده م گرفته بود ازحرفاش!
romangram.com | @romangram_com