#گندم_پارت_86
-حالا وقت شوخیه؟بذارببینم سرچی اینطوری دعواشون شده!
کامیار-این هر چی هس یه دعوای معمولی نیس!می گم بیابریم تو!
-آخه یعنی درسته که مادخالت بکنیم؟؟؟؟
کامیار-یعنی همینجوری همین گوشه بشینیم؟
-نمی دونم!
یه لحظه صداها قطع شد ویه دفعه صدای شیون وگریه وزاری عمه م وشوهرعمه م بلندشد وبازم صدای شکستن لیوان وبشقاب و این چیزااومد!
کامیار-تونمی آی نیا منکه رفتم تو!
اینوگفت وپرید وازروشمشاداردشد ورفت پشت درخونه گندم اینا وشروع کرد به درزدن وعمه وشوهرعمه م روصداکردن!
کامیار-عمه آقای منو چهری گندم!
کامیاربلند بلند صداشون می کرد ومحکم می کوبید به در که یه دفعه صدای آقای منوچهری بلندشد !!!!!!
-کامیار!بیاتو!کمک!کمک!
تاکامیارصدای آقای منوچهری روشنید دیگه معطل نکرد وازاون طرف پنجره ای که شیشه ش شکسته بودپرید توخونه ومنم دنبالش!تارسیدیم توخونه دیدیم تمام اسباب واثاثیه شکسته ودرب و داغون شده وعمه م یه گوشه غش کرده وافتاده!دوئیدم طرف آشپزخونه که سروصدای گندم وآقای منوچهری ازاونجامی اومد.تارسیدیم دیدیم آقای منوچهری چاقوی آشپزخونه رو ورداشته وانگارمی خواد گندم روبکشه وگندم دستای آقای منوچهری روگرفته وداره از خودش دفاع میکنه!یه آن هردومون خشک مون زد که بافریاد آقای منوچهری یه تکون خوردیم !
آقای منوچهری-چراواستادین؟بیاین کمک دیگه!
اینوکه گفت دوتایی پریدیم طرف شون!کامیاررفت طرف آقای منوچهری ومنم رفتم طرف گندم که کامیاربه حالت فریاد گفت:
romangram.com | @romangram_com