#گندم_پارت_66

-چرااومدین اینجا؟

-خودت گفتی بیایم اینجا!

کامیار-نه بابا اینجا چیه آدم خفه خون میگیره!بریم بیرون تو هوای آزاد!حیف نیس یه همچین هوایی روآدم ول کنه وبچپه توخونه؟بلندشین یاله!

تااومدم یه چیزی بهش بگم که یه چشمک بهم زدوهیچی نگفتم.دوباره همگی راه افتادیم طرف درمهمونخونه که کتایون خواهر کوچیکه کامیارم دنبالمون راه افتاد تاکامیارکتایون رودیدگفت:

-تودیگه کجا میآی بچه؟

کتایون-داداش من به طبیعت خیلی علاقه دارم می خوام حرفای شمارو درموردش گوش بدم.

کامیار-اِ...!توام به طبیعت علاقه مند شدی؟

کتایون-آره داداش خیلی!

کامیار-بیا بریم که خداآخروعاقبت ماروباتوبه خیرکنه که ماشاله هزار ماشاله علاقه به فراگیریت خیلی زیاده!

خلاصه همگی باخنده ازمهمونخونه اومدیم بیرون وازجلوخونه رد شدیم ورفتیم طرف باغ که آروم به کامیارگفتم:

-جریان چیه؟

کامیار-هیچی نگو که مش صفررو فرستادم دنبال آقابزرگ!

-راست میگی؟؟؟؟؟؟؟

کامیار-آره اما صداشودرنیار!


romangram.com | @romangram_com