#گندم_پارت_65

اینوگفت ودرحالی که بلندبلند مش صفرروصدامی کرد ازدرمهمونخونه رفت بیرون .آفرین ودلارام ونگین وکاملیا راه افتادن که برن اون قسمت مهمونخونه منم رفتم بغل گندم وبهش گفتم:

-مگه تونمی آی؟

همونجور که راه افتادوشروع کرد به خندیدن .

-چرامی خندی؟

گندم-ازحرفاوکارای این کامیار.میگه درختا روحواله بدیم به آقای فتحی!

منم شروع کردم به خندیدن که چندقدم اون طرف ترواستادوبرگشت توچشمای من نگاه کردوگفت:

-امروز برای چی اومده بودی پشت پنجره اتاقم؟

سرموانداختم پائین وگفتم:

-ببخشین کاربدی کردم خیلی ناراحت شدی؟

گندم-نه

-خب بیا بریم پیش بقیه.

گندم-می خوام جوابموبدی.

-نمی دونم چی بگم!

دوباره بهم نگاه کردوراه افتاد ودوتایی رفتیم پیش بقیه تارسیدیم پشت نرده ها وخواستیم بشینیم که کامیارپیداش شد وگفت:


romangram.com | @romangram_com