#گندم_پارت_18
کامیار-می خوام بگم که حواس تون باشه که یه جفت چشم تایه اندازه می تونن سوال جواب پس بدن!انقدراز این عکس مکسای بدنذار اون لای کتاب ونگاه کن!
اینوگفت ودررفت،رفت بیرون!تامن اومدم برم بیرون که لنگه کفش آقابزرگه جای کامیار خوردتوسرمن!
آقابزرگه-آخ!!پسربروکناردیگه!طوریت شد؟!
-نه آقابزرگ،طوریم نشد!خداحافظ!
کامیاربیرون داشت می خندید!
-خجالت بکش کامیار
کامیار-چرا؟
-این حرفاچیه به آقابزرگه میزنی؟
کامیار-بجون توعکس میذاره لای کتاباش وهی نگاه میکنه!
-دروغ میگی!
کامیار-میگم بجون تو!
-ازاون عکسا؟
کامیار-نه!فکرنکنم عکس مامان بزرگه س آخه این دوتا همدیگرو خیلی دوست داشتن!
-حالاچیکارکنیم؟
romangram.com | @romangram_com