#گندم_پارت_19

کامیار-چی رو؟

-شمال رودیگه!

کامیار-بذار امشب بگذره بعد میریم شایدفردارفتیم.

-پس بذار برم ساکم روبذارم خونه!

کامیار-فعلا بیابریم یه سرخونه ما ببینیم چه خبره.

-تومطمئنی جلسه امشبه؟

کامیار-بیابریم خونه ما معلوم میشه.

دوتایی راه افتادیم طرف خونه کامیاراینا ازوسط باغ که ردمی شدیم گوجه سبزا که به درخت بودآدمو وسوسه می کرد

عطر شکوفه درختای گیلاس وزردآلو همه جاپیچیده بود!

-واقعا حیفه این باغ دست بخوره!

کامیار-نمیذارم کسی دست بهش بزنه خیالت راحت باشه.

دوتایی ازوسط درختا وگل ها رد میشدیم وفقط بهشون نگاه می کردیم ازهرجای این باغ خاطره داشتیم!هم من هم کامیار

خلاصه یه خرده بعدرسیدیم دم خونه کامیاراینا که یه گوشه دیگه باغ بودودوتایی رفتیم توکه دیدیم خواهر کوچیکه کامیار

که اسمش کتایون بودداره گریه میکنه!


romangram.com | @romangram_com