#گندم_پارت_179

کامیار-دلم که می خواد عقلم می گه نه!

لیدا-تواصلا عقلت کجابود؟؟

کامیار-حالا اگه امروز اومده بودم اینجا واسه خواستگاریت شده بودم انیشتن آ!

لیدا-اگه می اومدی!

کامیار-حالا یه دفعه م دیدی خرشدم واومدم!

لیدا-گم شو اگه بیای علومه که عاقلی !

کامیار-اگه من شوهرت بشم منو باچی میزنی؟

لیدا-ترو فقط باید باچماق زد که دل همه دخترا خنک بشه!

اینو گفت وقاشقی رو که واسه نسکافه آورده بودن،پرت کرد طرف کامیار!کامیارم بلند شد در رفت که من قاه قاه زدم زیر خنده!

کامیار-زهر مار!این خنده چه وقتی بود؟پاشو بریم دیر میشه!

ازجام بلند شدم وازلیدا خداحافظی کردم وتاخواستیم ازدر بیایم بیرون لیدا گفت:

-کامیار شب دیر نیای ها!بابام ناراحت میشه!

کامیار-مگه امشب بابات خیالایی واسه من داره؟

لیدا-شاید!


romangram.com | @romangram_com