#گندم_پارت_177

لیدا-سخته اما یه کاریش می کنم!

توهمین موقع مینو برامون نسکافه آورد وبهمون تعارف کرد ورفت

کامیار-این مینو چند سالشه؟

لیدا-چطور مگه؟

کامیار-می خوام بگیرمش واسه بابا بزرگم!

لیدا-برای پدر بزرگت؟پدر بزرگت چند سالشونه؟

کامیار-سن وسالی نداره!فقط تازه گی ها سرافتاده وهی میگه تنهام.می ترسم ازراه بدر بشه!تویه ننه بزرگ خوب وسالم نداری که هیفده هیجده سالش بیشتر نباشه؟

لیدا-گم شوکامیار!

کامیار-اگه داشته باشی ما عمده می آییم خواستگاری آ!

لیدا-مادربزرگ هیفده هیجده ساله؟

کامیار-حالا تا بیست ودو سه م بود عیبی نداره.من بابابزرگمو راضی می کنم!

لیدا-چه خوش اشتها!

کامیار- پس چی فکر کردی؟الان انقدر وضع خرابه که دختر هیفده هیجده ساله رو میدن به مرد چهل پنجاه ساله!

لیدا-توام که ازاین وضع بدت نمیاد؟


romangram.com | @romangram_com